وبلاگicon

اسلایدر

خاطره ای از دوستم



روز های پابوس آقا

از خاک تو کسب آبرو کردم من/با عطر ضریح تو وضو کردم من

 سلام این اولین خاطره ای هست که براتون می نویسم . دوستم ترانه برام تعریف کرد : 

اولین باری بود که به حرم امام رضای مهربان می رفتم  . خیلی سعی داشتم که دستم به ضریح امام برسه از طرف دیگه خیلی دقت می کردم  کسی رو هل ندم  برا همین خیلی آروم حرکت می کردم بالاخره بعد از چند دقیقه دیگه خیلی نزدیک ضریح شده بودم طوری که دستم فقط به اندازه یه کف دست با ضریح فاصله داشت  با خودم گفتم  این یه ذره رو هم  تحمل کن تا درست  ضریحو بگیری تو  همین موقع یه خانوم که زیارتش تموم شده بود برگشت تا از ضریح دور بشه نگو چادرش پیچیده دور من. رفتن اون خانوم همون و کشیده شدن من به بیرون همان .
انقدر ناراحت شدم که نگو با خودم گفتم حتما امام رضا اصلا منو نطلبیده و من اشتباهی اومدم که اینطور شد.و خیلی گریه کردم طوری که زائرا برمی گشتن و منو نگا می کردن . بعد چن دقیقه با خودم گفتم دیوونه مگه امام رضا  تو ضریحه؟؟  مثل بچه آدم حرفتو بزن دیگه ! و بعد شروع کردم به گقتن حاجتام . بعد که حرفام تموم شد یه صدای تو گوشم پیچید که خیال نبود و فرمود: هر چی رو که گفتی شنیدم.
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
خاطرات آقا


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: خاطره ای از زیارت,
تاريخ جمعه 15 فروردين 1392سـاعت 19:37 نويسنده ساجده میرزایی|